my life

felan hichi

my life

felan hichi

چه پنج شنبه خووووبی

هوممم

الان فقط منتظرم این یه ساعت و نیم بگذره و تموم شه و برم خووووونه .. وای هیچچچچ وقت تو عمرم انقدر جمعه ها و روزای تعطیل بهم نچسبیده بود:دی انقدی ک ذوق دارم واسه تعطیلی تو مدرسه هم نداشتم:دی 

امروز کلا خوب و خلوت بود کار خاصی هم نداشتم ..

بیا تاااااا دل نمرده باز بازم یادم بده پرواززززز

خب من الان دلم میخواد همینجوری حرف بزنم ... همکار خانمم رفت و اون پسره هم نشسته اونور هی با تل حرف میزنه(چقد این دوتا با تل حرفففف میزنن) بعد وقتی دختره نیس من اصنننن با این حرف نمیزنم! بدبخت انگا ایدز داره:دی خاک تو سر من:(

بعددددد ها اولای رادیوتراپی واقعاااااا بد بود ... محیطش دلگیرررر اصن حس میکردی رو اخرین صخره های زندگیت وایسادی و ایستگاه اخر زندگیه... ولی خب الان که پیشرفتشو میبینم.. واقعا واسم مهم نیس ... نه خستگیش نه انرژی منفیش نه اون منشیه بداخلاقش... فقطططط تحمل میکنم ک زودتررر خوب شم... خودمو با هیچ کس اونجا مقایسه نمیکنم... هندزفری میزارم که با کسی حرف نزنم.. دلم دلسوزی ادمای اونجا رو نمیخواد.. اوف یه حسی بهم داده بودن ک واقعا انگا دارم میمیرم!!! باباااا تازه با همین ۶تا چقدددد عالی شده...

خیلییییی زجرم داد.. سخت ترین اتفاق زندگیم بود... ولی مننننن حلش کردم.. من از پسش براومدم.. اره من تونستم:)

خدایا شکرتتتتتت

خب اینکه این روزا مودی بودنم شدید تر شده .. بخاطر شرایط ...

هر لحظه ی حسی.. ی لحظه خوش ی لحظه اشکام میریزه!

خب این اشک شادی ... اینکه ادم از سر خوشحالی گریه کنه... راستش هیچ‌وقت تجربش نکرده بودم! شاید خیلی احساساتی نیستم! ولی همین صبی ک داشتم ب خوب شدنم فک میکردم ... از خوشالی فقط میگفتم خدایا شکرتتتتتتت و اشک میریختم و چه حس خاصصصصی بود.. 

خدایا مرسیییییییییی

اوووم 

دیروز واسه اولین بار تنها رفتم شاهچراغ ... با اینکه کم بود... ولی جالب بود...

خب من هنوز ذوق خودمو میکنم از اینکه یه کاریو تنها انجام بدم و حس خانوم بودن و بزرگ شدن بهم دست‌میده:دی خرس گنده:دی 

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 21:26 http://zarrafeam.persianblog.ir

چقد انرژی مثبت ازین پستت معلومه.الاهی همیششششه همینقد خوب باشی :-***

مرسیییییی‌عزیییییییزممممممم
و چقد انرژی مثبت از کامنت تو:***

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.