my life

felan hichi

my life

felan hichi

زندگی را با تو عشق را با تو بوسه را با تو میخواهم

زمین را با تو سفر را با تو شب را با تو میخواهم

میدانم که تو هم مثل من هر لحظه را هر شادی را هر خنده را هر قدم را در اینده دو نفره مان تصور میکنی

لذت این خیال پردازی این حتم به اتفاق افتادنش مجسم کردنت در کنارم وصف ناپذیر است ...

من زنده ام چون به فردا امید دارم .. چون تو را دارم .. چون تو برایم خانه ی امید ساختی ... برایم منزل مقصود ساختی و برای واقعی ساختن رویاهایمان تلاش میکنم و به جلو میروم

قشنگ تر از نارنجی پاییزم داریم؟ 

عاشق این افتاب نارنجی کم جون هستم

اذر .. اذر .. خیلی قشنگی 


کم کم شبیهش میشوی ... زیباتر میشوی ...

چشمهایی که روزی سیاه سیاه بود از سرمه حالا کمترین مدادی به خودش نمیبیند ... رژهای قرمز دلبرانه ... استایل مورد علاقه اش میشوی .. هرچقدر هم خودرای و مغرور و حرف گوش نکن باشی ... دلت رضایت دلش را میخاهد .. دلت لبخند رضایت و تاییدش را میخاهد .. موهایت را بلند میکنی .. موهایی که رمقی برایشان نمانده بود با عشقش جان میگیرند و زیبا میشوند .. 

کرم شب میخری .. مراقبت میکنی از خودت .. بخاطر او ..

اویی که حالا جزیی از من شده .. نه اصلا تمام من شده ...

دوستت دارم دلیل زیبا شدنم:***

اذر 96

 باید از روزای قشنگ و خاطرات بنویسم اما اونو باید بزارم واسه ساعتی که ذهنم درگیریش کمتر باشه ...

حال و هوای این عصرای پاییزی؟ ذرت خودم پز پر از سس و چیس وفلفل ... چایی های لیوانی و داغ ... و هوس کافی میکس :) 

روزایی که سریعاتاریک میشن و تختی که طاقت دوری ازش نیست:)قابل ذکره تنبل نیستما فقط گاهی ادم دلش میخاد فقط هیچ کاری نکنه و بخابه! 

سریال عزیزمم که یه هفته ای هست تموم شده و دیگه فیلمی ندارم :( 

اصلا میدونی پاییز ادمو هم سرخوش میکنه هم اروم ... یه حس نرم و گرم که میخزه زیر پوستت و دوس داری یه گوشه بشینی و فکر کنی و فکر و فکر... 

دقیقا 9 اذر پارسال بود که سنگین ترین جراحی ممکن رو انجام دادم ... دلم نمیخاد از دلیلش و سختیایی که کشیدم بنویسم ... اما یه روزایی هست که ت اوج ناامیدی تو وسط اقیانوسی که داری توش دست و پا میزنی .. یه لحظه یه آن یه کورسو امیدوارت میکنه ... اون وقتی که از همه جا بریدی یه طناب باریک تو رو وصل میکنه به ساحل .. اینکه این طناب چقد جون داره؟ چقد بلنده و روزها و ماهها ممکنه طول بکشه تا برسی .. اینکه وسط راه پاره نشه؟ تو اون وقتا کیا باز طنابتو گره میزنن؟ همه اینا تو اون لحظه بهش فکر نمیکنی فقط خوشحالی که یه راه پیدا کردی .. هرچقدم سخت .. هرچقدم دردناک ..

هیچوقت اون روز رو یادم نمیره ... داشتم واسه کنکور اماده میشدم ... استرس بیماری عمل کنکور .. همه با هم ... روزای نحس عصا دار! روزایی که باید هم هوای خودمو داشته باشم هم خانواده... بخندم تا بفهمن قوی ام و اونا نشکنن ... مثه لحظه ای که از اتاق عمل اومدم بیرون و برا همه شون بوس میفرستادم جوری که همه تعجب کرده بودن از قوی بودنم ...( اما خیلیم خوب نیس این تظاهر به قدرت ..این ماسک قوی بودن .. باعث میشه همه فک کنن خب این که تحمل داره پس فشارا بیشتر میشه!! )


اون روزو محاله یادم بره .. از صبح منتظر بودم پشت در اتاق عمل تا ساعت 11.30رفتم داخل ... مقدمات بیحسی و بیهوشی ... اون پرستاری که ارتودنسی داشت و چقد باهام شوخی کرد یا اون دختره که بهم گفت ناخونای خودته؟ و تا گفتم اره دیگه هیچی نفهمیدم!!

وقتی بهوش اومدم دستامو بسته بودن و فقط نگران بودم که شاید عملم نکردن اصلا! ساعتو پرسیدم وقتی گفتن 5 مطمین شدم عمل شدم!

روزای سخت .. گذشتن و خدا رو شکر میکنم بابت داشتن همراهی که هربار اون طناب پاره میشد محکم تر از قبل گره میزد .. خدا رو شکر میکنم که یک سال گذشت و از پسش براومدم .... 9 اذر دیگه واسه من یه روز خاصه و عجیب ... هنوز صددرصد بهبودی کامل رو بدست نیاوردم اما دکتر مهربونم خیلی راضیه از عمل ولی شاکی از تنبلی من!:)

این یک سال خیلی عجیب بود ...اتفاقای قشنگ و ناقشنگ! از کنکور تا خاستگاری ... ازعمل چشم تا تجربه کار تو داروخونه و دوباره ازمایشگاه! سرکار رفتن با شرایط من .. اونم این مسیر خیلییی طولانی ... درافتادن با خونواده و ....

و بازم تم قشنگ همه این روزا حضور دلگرم کننده عزیزم ... که اون اتفاق قشنگا رو رقم میزد و اون ناقشنگا رو قابل تحمل ...

حرف زیاده از این یک سال اما میخام فقط حضور تو رو یادم بمونه ... سختی زیاد بود .. درد زیاد بود ... اما قشنگی بودنت همشو از بین برد ... اینکه بعد از عمل به اولین کسی که سپردم خبر بدن یه تو بود یعنی برام مهم ترینی یعنی امیدی داشتم که از اتاق عمل موفق و فاتح برگردم ... اینکه حتی با عصا میومدم به دیدنت یعنی عشق! اینکه صبوری کردی با قدم به قدمم خندیدی تشویقم کردی یعنی عشق ... چه نیرویی قوی تر از عشق میتونه مرحم دل ادما بشه...  و من با چشم خودم دیدم که عشق علاوه بر زخمای روحمون میتونه زحمای جسممونم شفا بده :)