چقدر از این حال مستاصل .. از این سر درگمی .. از این بیچارگی بدم میاد
خدایا خیلی خسته ام
بسه
دیگه نمیتونم
بسه
از این چنگ انداختن به هر چیزی و نهایتا پاره شدن ریسمان امیدم خسته ام
شاید باید یکم لیست کنم چیزایی که ذهنمو شلوغ کرده تا ساکت شم اروم شم
اولیش خب سلامتیم .. مثه اینکه این قصه سر دراز دارد .. میای ابروشو برداری چشمشم کور میکنی .. عوارض اون داروهای لعنتی که الان پام این شکلی درگیر شده و واقعا نگرانم .. مثه همیشه تا تهشو حتی منفیه منفیشو هم در نظر گرفتم و حتی رفتم فیلم تعویض مفصل رو هم نگاه کردم اما واقعا وحشتناکه .. واقعا میترسم .. از طرفی از پیشرفتش و اینکه نکنه هر دو پا رو درگیر کنه هم میترسم .. داروهای اینو دیگه با احتیاط میخورم نکنه اثر جانبی بدتری ایجاد کنه :( مکملای کلسیم و اثرشون رو کلیه .. پوف .. خدا نکنه:(
از یه چیز دیگه هم میترسم اینکه باز اون لعنتی روشن شه و هزارتا علایم مسخره رو هی با ترس چک میکنم .. همه چی رو هی به هم ربط میدم .. نشونه های لعنتی .. اما خدا روشکر بعضی چیزا کامل اکی شده .. پوستم زخما موهام ...
بعدیش کار .. خب موقعیت جدید و کاری که بلد نیستی فک کنم واسه همه استرس زا باشه .. تا بخام راه بیفتم کمی طول میکشه گرچه میدونم سخت نیست و مسیولیتی ندارم اما تا بیاد بیفته رو روال هزار اما و اگر هست که از خدا میخام به بهترین شکل طی شه ..
بعدیشم تصمیم دوباره یا سه باره واسه ماراتن کنکوره.. میدونم از پسش برمیام .. ولی این وسط خیلیا انرژی منفی میدن .. از فروغ گرفته تا نگرانیه مامان تا دلسردی امروز مینا تا ....
و اخریش ... تو .. نه که تو .. این رابطه .. که همه ی موردای بالا یه جورایی تحت الشعاع قرارش میدن .. مریضیم یه جور .. کنکور یه جور و ... اینکه با این پا حتی نمیتونم بیام ببینمت :(
خدایا .. فقط تو میتونی همه چیز رو به خوبی حل کنی .. توکل به خودت که قادرترینی .. دلم اشوبه .. اما میسپرم به خودت و یه گوشه میشینم و نگاه میکنم .. تلاشمو میکنم.. کم نمیزارم .. اما یه حاهایی دیگه جز از تو کاری نمیاد ... خودت هوامو داشته باش خدای عزیزم .. تنهام نزارکه میشکنم تنهام نزار که شونه هام طاقت اینهمه بار رو نداره تنهام نزار که میترسم از این ظلمت .. دستمو بگیر خودت ای مهربان ترین مهربانان ... جز اغوشت راهی و.جایی ندارم .. ارومم کن
یه عصر تابستونیه گرم و تب دار .... که همه چی کسل کنندست .. مجبوری لبخند بزنی و بگی حالم خوبه تا دل کسی نشکنه ... ولی وقتی میای تو اتاقت میتونی راحت خود کسل کننده ات باشی . پ تابو بزاری رو پات و شرو ور بنویسی ...
هزاااار فکر تو سرم میچرخه ...
باز ضعیت پارسال هی امیدهایی که 2-3 روز بعد ناامید میشن ...
و همه چییییییز به سختی و کندی تو زندگیه من پیش میره ...
مینویسمشون بعدا ..
خدایا؟ حواست هست ... مطمینم ... فقط کاش میفهمیدم حکمتتو ... حالا که نمیفهمم صبرم بده ...
زنها را باید دوست داشتن .. معشوقه بودن زن را زیبا میکند.. چشمهایش که بخندد .. فرقی نمیکند پوست صافی ندارد یا یک جای بخیه بالای ابرویش .. انقدر زیبا میشود که از دیدنش سیر نمیشوی ... زن را باید پرستید ..
چیزایی که یاد گرفتم:
۱. ادما همونی هستن که مصرانه اعتقاد دارن نیستن!
۲. هییییییچ چیزی گارانتی نداره به هیچ چیزی اعتبار و تضمینی نیست پس چشاتو باز کن و حتی تو بهترین شرایطتت چند درصد شک بزار!
۳. توقع اغاز همه دلخوریاست! بیش از ظرفیت طرفت مایه نزار که توقع بازگشتش عذابت میده
۴. لازم نیس مقابل همه کوتاه بیای تا ادما رو به هر قیمتی تو زندگیت نگه داری . خوبی و لطف نا بجا داستان میشه! بعد که پشیمون شدی و تغییر رویه دادی تو بدهکار میشی!
و اخری و مهم تر از همه! اینا همه چیزایی بود که ازشون زخم خوردم و درس نگرفتم! من مصداق بارز اونم که یه اشتباه رو یه بار تکرار نمیکنم! قشنگ چند بار تکرار میکنم یه ده بیس باری سرم به سنگ بخوره!
نگارنده بسیار لااعصابه