نتیجه ی بدی نداشت اون اهنگا:) انقدر کلنجار رفتم کنکاو کردم که همه چیو هزارباره کشتم .. انگار ادم یادش میره چه بختکی داشته خفش میکرده فقط چیزای خوب یادش میاد اینجور وقتا
یادم نره ک الان دارم نفس میکشم که من حق ابراز وجود دارم ک من ارزش دارم .. یادم نره چقد تحقیر شدم چقد پس زده شدم چقد خودم نبودم ...
کشیدن بخیه خیلیم درد داشت و استرس
من خودم بهتر پوستمو میشناسم بد زخم و دیرجوش .. اخرسرم باز شد جای یکیش:((((
پام؟ احساس میکنم داره خوب میشه:)
لاغر شده ولی ایشالا با ورزش بر میگرده
از بعد اتاق عمل حس خواب از من نمیره چرا:(
زندگی؟ زندگی خیلییییی عجیبه .. هیچوقت فکر نمیکردم اینهمه جنگجو بشم. اینهمه قوی..
۳شنبه ۲ هفته پیش یه عمل بزرگ روی پام انجام دادم
وضعیت اسفباری رو پشت سر گذروندم
۲ شب وحشتناک تو بیمارستان ولی دریغ از حتی یه قطره اشک یه ذره ضعف ..
ممنون خدایا ممنون
امروز دارم میرم چکاپ بعد عمل پیش دکترم
ازت میخام دعا نیستا اینبار دیگه میخام و باید خوب بشم باید