من؟ بزرگ شدم انگار... با اهنگا احساسی میشم اشک میریزم .. ولی همونجا تمومش میکنم... دیگه پشت بندش برنمیدارم تکست بزنم...
من؟ خیلی سنگ شدم...
شاید سختیای این مدت ...
اوه خدایا .. سخت تریت روزا و ماه ها رو گذروندم ...روزایی ک میتونستم بابت موفقیاتا جشن بگیرمو بخندم و شاد باشم تو راهروهای مطبا و بیمارستانا گذشت...
بزرگ شدم .. سنگ شدم سخت شدم...محکم و قوی.... از پسش برومدم...
پوست انداختم... ولی تونستم... اخخخخ باید یه روز بنویسم و از شرش راحت شم که مغزم نفس بکشه ...
حالا داره شرو میشه ... حالا باید خنده های رنگیم ... روزای طلاییم .. ارامش رویاییم باید شرو شه ... نوبت منه... حق منه ... من لیاقتشو دارم:)
همه ی غولا رو شکست دادم.. به هر شکلی بود جنگیدم کم نیاوردم...
خدایا... خدای خوبم که روزای سخت تنهام نذاشتی... حالا رنگ خوشی رو بنداز تو زندگیم... مرسی که رهام نکردی مرسییییییی