my life

felan hichi

my life

felan hichi

باید یاد بگیرم تنها تر از این شم.. 

دلم گرفته .. از موذی بازی حالم بهم میخوره..

دلم گرفته.. فاصله..بی اعتمادی.. سرد شدن.. سرد شدن .. سرد شدن...

من وقتی راه میرم حرف زذنم میاد بقدری که همه رازامومیگمو پته خودمو رو اب میریزم باید مراقب باشم که کیو انتخاب میکنم واسه پیاده روی:|

اوم خب هیییچ وقت دنبال خاص بودن و اینا نبودم همیشه یه ترسی از مسخره شدن داشتم.. ترسش میدونم از کجاست.. کلاس پنجم یه دختره بود تو کلاسمون خیلی خوشکل و سفید ( به نظر من ۹۹ درصد سفیدا خوشکلن اون یه درصدم اون بینمکای شیربرنجی و پخمه ان که زشتن) بود.. اره پوست صاف و چشای درشتمشکی.. موهای لخت. .. غبغبم نداشت ..خب همه چیش برعکس من بود..بعد بااینکه درس من از اون بهتر بود ولی همه اونو دوس داشتن .. خب حسودیم میشد.. چه توقعی از یه بچه کلاس پنجمی دارین؟ بعد یه روز موهامو اب زدم با تل به زور صافش کردم.. البته بعد که خشک شد باز موجی شد :( بعد یه تل دیگه هم زدم روپیشونیم .. بچه بودم قرطی بودما :دی بعد خب تو اون مدرسه داغون همه بچه ها دهنشون باااز مونده بود بعد معلما که دیدنم و مامانم .. مسخرم کردن:( من زرت دوتا تلودراوردم.. میخواستم خوشکل بشم ولی بهم خندیدن:(

بعد یه بارم مامانم و همکاراش.. همون معلما .. رفتن اردو.. منم با مامان رفتم.. یه کافی شاپمانندی بود.. اونا همه بستنی سفارش دادن من؟ تاااازه اسم کافی میکس خورده بود به گوشم..گفتم من کافی میکس میخوام .. عاقا چشمتون روز بد نبینه .. من ذایقه شدیدن شیرین پسندی دارم و اصلن چیزای تلخ نمیتونم بخورم همین الانم کافی میکس رو با ۲ تا قاشق شکر میخورم.. نتونستم بیشتر از یه قبپ بخورم:( شکر جدا نیاورده بود واسم.. بعد هی باز مسخرم میکردن که اومدی کلاس بزاری نتونستی بخوری:(

خب مامانم با اینکه معلم بود اصلن نکات تربیتی بلد نبود.. اسیبایی خوردیم که دیگه جبران شدنی نیست.. و این اعتماد بنفس پایین بزرگ ترینشونه!

باید قبل از اوردن یه بچه به این دنیا این اطلاعات روانشناسیمو بالا ببرم!

چی میخواستم بگم به کجا رسیدم:)انگار اومده بودم پیاده روی:)

دوستایی که ادعای صمیمیتشون میشه و حالا بعد چتددد ماه و بعضی موردا چند سال میفهمی چه حقایقی رو ازت پنهون کردن... اینجور وقتا حالت از همه صمیمیتاشون بهم میخوره..از دورنگیاشون.. حرفا و قریون صدقه ها که یادت میاد میخوای عوق بزنی.. اخه سکرت بازی و موزی گری تا کجا!!!

ندیده بودیم کسی بی اف سابقشو عقدش دعوت کنه که بحمدالله دیدیم! تازه طرف دوس پسر خواهر شوهر الانشم باشه:دی 

خیلی خاله زنکانه بود

ولی وقتی از کسایی که فک میکنی صمیمی ان اینجور رو دست بدجوری حس حماقت بهت دست میده

بخاطر میل شدیدم به اعتماد کردن و بخشیدن ادما حس حماقت شدیدی میکنم... وگرنه این همون ادمی بود که هزارتا کارای دیگه هم ازش دیده بودم..

وافعا زمان جنگ ادما ایمانشون قوی تر بوده.. همدل بودن با هم..

الان هیچکی چشم دیدن همو نداره ... چه برسه بخوان مثه اون زمانا هوای همو داشته باشن یا از هم حمایت کنن... دوره ی اشوب ولی پر هیجانی بوده... اینکه مردم سر ارمان هاشون حاضر بودن جونشونو بدن ... خیلی قدرت میخواد.. خیلی میخواد محکم باشی .. 

البته یه بحثی هم هست.. که ادم وقتی تو شرایط خاص قرار میگیره انگار توان و قدرتش چند برابر میشه... مثه خودم و شرایط بیماریم... واقعا چاره ای نداشتم بایدددد قوی میشدم.. باید میجنگیدم. . و انگار خدا یه قدرت عجیبی بهم داد..

الهی شکر...

اها میخواستم بگم من عاشق ترانه علی دوستی ام با اون لبای باریکش که ماتیک قرمز نااااز میزنه 

اصن از لبای ژلی متنفرممممم

لباسا و کت دامناش عالین

میخوااام