بالاخره منم اتاق تکونی کردمممم
عاشق خلوت کردن کمدم
از اردیبهشت ک اومدیم اینجا اول تو یه اتاق دیگه بودم بعد اومدم این اتاقه .. هیچ کس حاضر نمیشد میز ارایشمو بیاره بالا .. دیگهدخودم قیام کردم:دی اوردمش بالا با دردسر ..
کمدو مرتب کردم پالتوها از سر دست برداشتم
لاکامو چیدم تو سبد رو میزم خلوت شد اخیش
....
خیلی از یادگاریاشو ریختم دور .. داشتن خفم میکردن...
کم کم بقیش رو هم میریزم
حس میکنم قلبم جاش نمیشه تو قفسه سینم ..
حالم خوبههههههه
-مسخرش نکن بلد نبود خب
+ ای جووووووونم
خب اینجوری حرف میزنی میکشی منو که:)))))
عید اومد بهار اومد من از تو دورم ...
عالی بود اهنگه:دی
این ۲ روزی ک حس کردم کمرنگ شدی .. من فک میکردم رفتم جز خط قرمزا... ولی نهایتا فهمیدم تو فک میکردی من سرم شلوغه:)
که خیلی یهویی تل کردی .. کاری ک همیشه مسجی حلش میکردی رو گفتی .. و چقدر هیجان داشت شنیدن صدات تو اون شلوغی تخت جمشید:)
اعتراف! صداتو شنیدم .. حرفاتم فهمیدم! ولی گفتم چی؟ نمیشنوم!! که باز بگی و صداتو بشنوم:)
دیشب جرات کردم .. گفتم دلم تنگ شده .. عکس خانوادتو فرستادی .. گفتم عکس خودت ؟ انگار منتظر بودی تو هم :)
نمیتونم قایم کنم .. اره حق با توعه .. من خیلی همه چیم روعه! پیچیده نیستم .. تمام نیازمو میگم ! دستم رو شده بدتر اینکه نمیتونم کنترلش کنم ! نمیتونم نخوامت .. نمیتونم ...
هررررر بار حرف زدن باهات بهم انرژی میده که هیچکس نمیفهمه ... انقدی که صبا ک میام سر کار لبخندم:)
مرسی مرسی که زخمای قلبمو خوب کردی ... مرسی ک اینهمه خوب و مهربونی .. مرسی ک مرحم شدی .. مرسی ک با تو خجالت نمیکشم از خودم بودن از بی پروایی هام حتی از لوس بودنم حتی از کم بودن و نقصام. ..
مرسی ک دلگرمی هستی ... حتی اوج ناامید شدنم ..
شاید اینجا خیلی اذیت شدم .. شاید بهم نارو زدن اینا .. ولی همین که اینحا منو بهت نزدیک کرد کافیه:)
خدا بزرگه و سپردم به خودش .. امیدوارم بهترین حالت پیش بیاد و بتونیم یه تیم قوی باشیم