کلا از اینکه توزندگیم نقطه حا نشده .. گره .. یا یه لکه سیاه داشته باشم اذیت میشم.. وقتی با کسی بحثم میشه ...حتی اگه حق با من باشه تهش عذاب وجدان میگیرم .. نه خیلی دیر ها! سریع پشیمون میشم ک چرا بحث راه انداختم .. میشد جور دیگه حلش کرد .. مثل بحث تلفنی دیروزم با منشیه دکتره.. یا حاضر جوابی امروزم به این پسره پاکی!
و بزرگترین این روزا اون پست اینستاییم که زهرتلخ ریختم رو کلمه هام و نیش زدم به عزیزم :(
که هنوزم بعد ۱ هفته باز هم تو دلت مونده ..
گاهی وقتا انگار هرچقدم عذرخواهی میکنی اثر نداره ...
نمیشه انگار کاغذی رو که مچاله شده مثل قبل صاف و بی چروک کرد..
اما از خواب .. رویای صادق یا هر چی که دیشب گفتی ..
نمیتونم بیان کنم حجم ناراحتیمو.. اره عصرش گفتم وابستگیمونو کم کنیم .. اما خب با اون حرفا داغون شدم .. نمیتونم بهش فک کنم .. نمیخام .. نمیشه .. نباید...
من چیز زیادی از خدا و این دنیا نخواستم و نمیخوام ..
گفتم هیچ چشم اندازی از ایندم ندارم.. هیچ برنامه ای.. اما اون خواب هم سرنوشت من نخواهد بود! اینو مطمینم! من این زندگی رو خودم میسازم.. با دستای خودم .. همونی که خودم میخوام.. خواهی دید!