یه عصر تابستونیه گرم و تب دار .... که همه چی کسل کنندست .. مجبوری لبخند بزنی و بگی حالم خوبه تا دل کسی نشکنه ... ولی وقتی میای تو اتاقت میتونی راحت خود کسل کننده ات باشی . پ تابو بزاری رو پات و شرو ور بنویسی ...
هزاااار فکر تو سرم میچرخه ...
باز ضعیت پارسال هی امیدهایی که 2-3 روز بعد ناامید میشن ...
و همه چییییییز به سختی و کندی تو زندگیه من پیش میره ...
مینویسمشون بعدا ..
خدایا؟ حواست هست ... مطمینم ... فقط کاش میفهمیدم حکمتتو ... حالا که نمیفهمم صبرم بده ...