دیگر کاری از دست این بوسه های مجازی برنمی اید
ای که دستت میرسد کاری بکن
از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان وقتی نیستی این ثانیه ها بازی شان میگیرد .. نه میگذرند نه بر من رحمی دارند.. باشد باشد قبول .. تسلیم .. میدانم که بودنت هم محازیست و حتی دور تر از فاصله کنونی! اما چه کنم .. انگار این دل حرف حالیش میشود!!
گفته بودم ارام جانم شده ای؟ اگر نگفته بودم حالا بدان که نبودنت دستیست سنگین بر راه نفس ارامشم.. سنگیست اویزان قلب بیقرارم ...
شده ام ادمی که نه راه پسی دارد نه راه پیش .. تنها راه فرارش پرواز بود و بالهای آن تو..
حتی اگر بدانم در خیال .. اما بی انصافیست اگر نگویم رویای شیرینیست ...
خسته و بیزارم از این ثانیه های کشدار و تب دار ...
کاش بیایی و درمان شوی به دردهایم ...