دلم لاک زدن میخاد
باید یکم به خودم برسم
صورتم دستام وای:( روحیم درست میشه اینجوری
امروز ام ار ای دادم ... گرچه وضعیت بدنیم نسبت به ۶ماه پیش بدتره ولی ب طرز احمقانه ای امیدوارم
گاهی با خودم میگم من از کی اینهمه صبور شدم؟
و فقط چیزی جز حکمت خدا نمیبینم ... درد که میده صبوری تحملشم میده
خدایا شکرت
الان در حال حاضر دار خرمالوی عزیزم رو با عشق میخورم و از لحظه م لذت میبرم .. میشه با هر کلمه و صحنه و بویی یه خاطره مرده رو زنده کرد و خودت رو زجر بدی . ولی چرا اینکارو کنم ... کی میبینه کی دلش میسوزه کی براش مهمه؟ پس مهم اینه ک از الانم لذت ببرم
و؟ اها میخاستم بگم هر چی سن بالاتر میره ثبات ادم بیشتر میشه و کمتر احساسات جوگیرانه بهت دست میده
دلت ؟ ترک برمیداره ولی دیگه دنبالش فقط یه نفس میکشی و تمام .. برنمیداری تکست بنویسی و گریه و زاری و اشک و بحث و دعوا ... منطقا و عقلا زندگی میکنی
و حتی منطقا و عقلا عاشقی میکنی!!! اینو خووووب الان میفهمم ...
من الان عاشق ادمی ام که بی نهایت ارامش بهم میده
و بخاطرش از خدا شاکرم
----------
از اینکه الان تو زندگیم برنامه دارم حس مفید بودن دارم
هدف دارم
کارهام منظم و برنامه دار پیش میره
راضیم از خودم
و؟ فقط مونده سلامتیم که اگه بهش فکر کنم ترس برم میداره پس سعی میکنم ایگنورش کنم تا به موقش ...
و؟ اگه خدا تو رو نمیفرستاد بی شک غرق میشدم .. ناجی زندگی من:****
این روزایی که قدردان اتفاقای ریز خوشحال کننده زندگیمم خیلی خوبن ... حس قدردانی خودش یه وجه بزرگ از خوشبختیه
خدایا شکرت