اوووم
تا قبل ایناثاث کشی هیچ فک نمیکردم اینهمه استرسی باشم... این اسباب کشی منو خورد کرد.. نه که حالا خیلی کاری کرده باشم..استرسش داغونم کرد.. من خیلی ادم خونه ای هستم.. شاید نشون ندم وابستگیمو .. ولی انگار بیشتر از اونی که فک میکردم مقاومت نشون میدم مقابل تغییرات!! با اینکه ۲ ماه گذشته ولی واقعا حتی یه شب هم خواب راحت و بی دغدغه ای که تو خونه قبلی داشتمو اینجا نداشتم!
شاید واسه همینه که نتونستم اصلا تو خوابگا بمونم و فقط یه ترم.. که اونم باز همش خونه بودم...
من حتی هیچ شبی خونه دوستام نموندم!! البته خب دوست صمیمیی اونطوری همنداشتم...
نمیدونم شاید کلا زیادی وابسته به خونواد هام.کلا تو خونواده ما. یه نفر از خونه یه ساعتمیره بیرون ۶۰ تا تل بهش میکنن همه و کارا و ساعت برگشتشو با همه باید چک و هماهنگ کنه اخ خدایا ادمو دیوونه میکنن!!!
همیشه دگس داشتم ازاد باشم.. مستقل.. کسی کاری ب کارم نداشته باشه.. ولی خب با این اتفاقا خودمو بیشتر شناختم که چقدر خودمم استرسیم و اونام تل نکنن خودم تل میکنم برناممو میگم:|
مثه الان که ۶ نوبت دکتر دارم نمیدونم برم خونه و برگردم یا همینجا بمونم... واییییی
خدایا تو این روزای سخت کنارم باش... دارم سخت ترین روزامو تجربه میکنم... خدایا..