فهمیدم.. من میترسم .. اره حق با تو بود من خیلی ترسو ام...
من میترسم از نشدن.. از نشدن رویاها و برنامه ریزی ها... من حتی از فک کردن ب ارزوهام میترسم.. میترسم که براورده نشه و خجل شمپیش دلم ..
بوی مرگمیداد اونجا... باید چشامو ببندم.. گوشامو بگیرم.. خودمو بزنم به اون راه... من که مثه اونا نیستم! من زود تموم میشه کارم.. هندزفری میزارم از این ب بعد با هیچ کسم اونجا حرف نمیزنم تا خودمو نبازم.. الان چیزی ک مهمه روحیمه...
من از پسش برمیام.. همین که استرسای دیروز و دیشب تموم شد و همینجا کارم اکی شد خودش عالیه..
مثبت فک کن:*
وای دیشب ۲ نصفه شب از استرس رفتم اشپزخونه نون و خامهمربا خوردم:|
خوابم نمیبرد..
شکر شکر شکر که درست شد
خدایا پلیز کمکم کن..جواب بده و درست شه و شرش کم شه...
هوووووم
از صب واسهاینکه نفهمم امروز چجوری میگذره هزارتا حمالی کردم ... البته همش کارای خودم بودا ... ولی خب خیلی وقت بود اینهمه زرنگ نشده بودم!!!
تو همه هفته یه جمعه میتونم بخوابم که امروز از استرس از 6 بیدارم!
پس کی فردا میشه...
همممممممممممه چی تو زندگیم به سخت ترین و کند ترین حالت پیش میره... حتی این بیماری .. چه تشخیصش چه درمانش... خیلی بدتر از اینا رو تو همین شهر که مثلا مهد پزشکی ایرانه و تو چشم مشهورترینه درمان کردن ... ولی این مورد انقدرررر خاصه که هر چی چیم پزشک رفتم میگن تو همه ی عمر کاریشون همچین چیزی ندیدن....
چقدرررر اقای دکترو با اون لبخندش دوس دارم ... دلم میخواس اون شب بغلش کنم از مهربونیش... یه روزم میکنم:)
اگه بخوام کسیو به زندگیم وارد کنم... دلم میخواد حداقل10 سال ازم بزرگتر باشه... حداقل!
یه ادم پخته ای که دیگه نخوام بزرگش کنم! که نخوام سر هررررر چیزی حرص بخورم ... یه کسی که من واسش کوچولو باشم... باارزش باشم...
که از از دست دادنم بترسه... که مهم باشم واسش ... که خیلی چیزا که الان تو این رابطه نیست ... واسم ارضا کنه...
که دیروز با یه ناز کوپیک من ... جوابم اون اخم و پس کشیدن و تلخی نبود...
من ادم سختی نیستم .... ولی کسی رو هم میخوام اگه سالی یه بار من اخمم گرفت اون باز کردن اخممو بلد باشه...
باید از تو بگذرم....