اون روز بعد اون همه گریه از ترس عود کردن چشمم ... وقتی تو اینه داشتم اثار اشک و سیاهیای سرمه م زو پاک میکردم .. دیدن مژه هایی که دوباره درومدن ذووووووق داشتتتتت ... مژه های عزیزم که سوختن و ریختن ... دارن سریع رشد میکنن... مرسی مهربان خدایم:)
چرا انقد بهش فک میکنم ؟ چرا واقعن ؟ چرا انقد ازش خوشم اومده؟!
اه بسه دختر خودتو جمع کن!
خب اخه خیلی برخورد و حرف زدن و ادبشو دوس دارم:( کصافت باشخصیتتتتت:(
همش در حال حساب کتابم .. باید سیو کنم پولامو .. ایشالا وفتی مجوزم بیاد یک عاااالمه پول لازم دارم ... ولی دلم تغییر دکوراسیونم.میخاد خب :( فک کنم تا اخر عمرم هم باید قسط بدم:|
خدا کنه بشه ...
ولی واسه عید یه کارایی میکنم .. باید بکنم .. من میتونم ..
باید باز اون نوشته های رنگی پرانرژی معجزه ای رو بنویسم بچسبونم بالا تختم ... من میتونم:)
دوس دارم هی بنویسم هی بنویسم ... خالی شم... پر استرسم ..
کاش جور شه ...
کاش ...
گیر کردم توی دنیای ناعدالتی ها...