یکی از لذتای زندگی من حرف زدن با خودمه! دیوونه ام شاید.. ولی خب خوبه! بهتر از حرف زدن با کساییه که درکت نمیکنن!
از اونجایی که نمیشه همه ی وجودتو و درونتو و افکارتو به همه ی ادما نشون بدی.. بخاطر قضاوتا و نگاهاشون ... واسه همین میشه بعد یه مدت ترای کردن حرف زدن و درددل کردن واسه دیگران رو میاری به خودت... بعد از اونجایی که حس میکنی باید یه چیزایی یادت بمونه .. یا حس میکنی نوشتنش راحت تره و نظم میده به ذهنت رو میاری به نوشتن...
مینویسی و پاره میکنی... مینویسی و گم میکنی...مینویسی و یه عده فضول میان میخونن و میشی مسخره خاص و عام! و یا حتی سرزنش میشی بخاطرشون..
رو میاری به مجازستان ... مینویسی و تو یه بحران روحی میزنی میترکونی... مینویسی و بازم از ترس همون یه عده فضول رمزیش میکنی... یه بار بعد عمری مینویسی و تا ارشیوت یه ساله میشه بلاگفای لعنتی میزنه سخنان گهربار و خاطرات گل و بلبل و غم نامه ها و غر نامه هاتو میترکونه...
از رو نمیری که!
باز مینویسی...
ولی از اونجایی که ادم عاقل از یه سوراخ 2 بار گزیده نمیشه .. میری بلاگ اسکای...
باشد که رستگار شویم:)
از اونجایی که فعلا نت ندارم و این لپتاب بیچاره به یک شی تزیینی البته گرد و خاک گرفته ی اتاق تبدیل شده و از اینجایی که تراوشات ذهنیم زیاد شده و دلم نوشتن میخواد ... تصمیم گرفتم فعلا بتایپم تا این اوضاع درست شه..
اوووف چرا انقد ما ادما باید مجبور باشیم درونمونو قایم کنیم ؟ که بقیه خوششون بیاد از ماسکی که زدیم!
نباید خودت باشی تا پسندیده شی .. تا تایید شی...
باید پنهان کنی ... تا زخم نخوری .. تا اذیت نشی..
انگار همیشه باید با تاکتیک وسیاست رفتار کرد.. تو لفافه بود ..
هیچ کس نمیتونه همه ی 100 در 100 تو رو قبول کنه ! تایید کنه ...
همیشه یه سکرت ها و رازهایی باید باشه...
مخم هنگ کرده ...
معلقم..
فعلا تو حالی هستم که همه چیییی رو میکم به درککککککککککک
ورزشو کم کم شروع کردم .. با دراز نشست .. رژیمم همین طور... هم برنامه ریختم هم تاریخ و وزن .. هر 5شنبه هم وزن کشی:)
حداقل اینا یکم حالمو خوب میکنه
کارمو دوس دارم .. اینم حالمو خوب میکنه .. فقط دیروز بدجوری احساس ضعف کردم .. تقصیر من نیست این داروها... خدایا میبینیم میدونم.. کمکم کن ..
گفتی هر بار با حرفام مجبورت کردم بمونی... دیگه حرفی نزدم .. برو .. رهات کردم .. حتی اگه بسوزم.. حتی اگه بمیرم ... برو ... کاش این روزا زودتر بگذرن..
میخوام زندگی کنم ... میخوام دیگه خودخواه باشم.. این حقه منه... میخوام لذت ببرم از زندگی ...میخوام با خودم مهربون باشم... اینبار دیگه نوبت منه...باید خودمو زندگیمو جدی بگیرم ... باید به خودم احترام بزارم....
خب خیلی حرفا دارم... خیلی چیزا رو باید دسته بندی کنم...
روزام ... میگذره... شکر بخاطر چیزایی که بدست اوردم ... شکر شکر شکر خدای خوبم
یه چیزایی رو هم از دست دادم!
فک میکنم دیگه تموم شد...
باید خودمو بیشتر دوس داشته باشم!
اول برگشتن سلامتیم.. گرچه دست من نیست .. ولی سعیمو میکنم ...
لاغر کردن.. یه برنامه واسه ورزش و رژیم...
کلاس زبان از اول مهر..
یاد گرفتن یه ساز... این سال دیگه احتمالا..
مهربون بودن با خودم... لذت از زمان حال! از زندگیم
فرستادن خیلی چیزا به درککککک