my life

felan hichi

my life

felan hichi

مدتها بود کتابی نخونده بودم.. شاید سالها! دلایل خودمو داشتم * 

اما حالا به لطف کتالخونه کوچولویی کتو محل کارمه.. کتابای قدیمیک تو بچگی خوندم رو.پیدا کردم .. باغ مارشال عزیزم ... جلد دومش... سرگذشت ناهید.. کمابیش یادم مونده ... ولی حالا که صفحه اخرشو خوندم و جمله های خسرو سر قبر سیما.. قلبم سوخت... واسه ناهید.. واسه سیما ..واسه خسرو:(

اینکه بعد اون همه رنج باز هم عاشق سیما بود... اینکه ناهیدو دوست داشت .. زنش لود! ولی عشق سیما... 

دلم گرفت...


* خب دلایلم واسه رمان نخوندن اینکه ب نظرم خیلیییی وقت و ذهنمو مشغول میکنه.. هی الکی غصه میخورم واسه زندگی ادمایی که شاید اصلا وجود نداشته باشن!

تو این مدت ب بلاگ خوندن جذب شدم...گرچه اونم خیلی وقت گیره( حالا انگار قراره هسته اتم بشکافم تو تایمم!!) ولی خب جذاب تر از رمان بود واسم... میتپنستم ادمایی رو میخونم انتخاب کنم.. ترجیحا همسنای خودم... زندگی روزمره اونا .. تو هکین زمان حال.. مواجهه با مشکلاتی که شاید مشکل منم بود .. واسم جذاب تر بود...

اینجا قانون جنگله.. اینکه اجازه بدی بهت ظلم کنن وهیچ تلاشی واسه کوتاه کردن دست ظلم نکنی حماقته! هیچ کس واسه مظلومیتت دل نمیسوزونه.. تازه اگه بسوزونه هم چی گیرت میاد؟ فرصتات.. فرصت زندگی و لذتت رفت که رفت.. ما یه بار فقط یه بار اجازه ی زندگی داریم .. به هیچکس اجازه ندیم این حق خوب زندگی کردن رو ازمون بگیره! 

من؟ بزرگ شدم انگار... با اهنگا احساسی میشم اشک میریزم .. ولی همونجا تمومش میکنم... دیگه پشت بندش برنمیدارم تکست بزنم...

من؟ خیلی سنگ شدم... 

شاید سختیای این مدت ...

اوه خدایا .. سخت تریت روزا و ماه ها رو گذروندم ...روزایی ک میتونستم بابت موفقیاتا جشن بگیرمو بخندم و شاد باشم تو راهروهای مطبا و بیمارستانا گذشت...

بزرگ شدم .. سنگ شدم سخت شدم...محکم و قوی.... از پسش برومدم... 

پوست انداختم... ولی تونستم... اخخخخ باید یه روز بنویسم و از شرش راحت شم که مغزم نفس بکشه ...

حالا داره شرو میشه ... حالا باید خنده های رنگیم ... روزای طلاییم .. ارامش رویاییم باید شرو شه ... نوبت منه... حق منه ... من لیاقتشو دارم:)

همه ی غولا رو شکست دادم.. به هر شکلی بود جنگیدم کم نیاوردم... 

خدایا... خدای خوبم که روزای سخت تنهام نذاشتی... حالا رنگ خوشی رو بنداز تو زندگیم... مرسی که رهام نکردی مرسییییییی

دوس داشتن ادما... با همه ی ضعفا و کمبودا و مطابق میل نبودنا .. خیلی دل میخواد...

دوس داشتن واقعیا

ادما عوض نمیشن... فقط اون اوایل میتونن منفیاشونو قایم کنن واز اونجایی ک ماه پشت ابر نمیمونه کم م خودشونو نشون میدن و دیگه وقتی دیدن تو به منفیا اعتراضی نکردی با وقاحت تمام اونا رو تکرار میکنن!

وگرنه هیچ کس عوض نمیشه!