مرسی خدای عزیزم .. مرسی که هرروز به نحوی بهم یاداوری میکنی که باید قدر داشته هامو بدونم..
شاید شرایط الانم سخت باشه.. و حتی سخت ترین شرایطی ک تا ب حال تجربه کردم.. ولی خب حس میکنم هر لحظه اش هر اتفاقش یه دلیل خاصی داره... شاید اگه تو این روزا انقدر سختی نمیکشیدم ارزش خیلی چیزا رو نمیفهمیدم..
معرفت خیلی ادما بهم نشون داده شد یا بهتره بگم بیمعرفتی! شاید اگه این اتفاق نمی افتاد من سریعا کسی رو جایگزین میکردم و ضربه بدتری میخوردم.. شاید اگه این اوضاع پیش نمیومد من همش ب خدا غر میزدم واسه چیزای بی ارزش... حرص میخوردم بابت مسائل الکی و پوچ...
نمیدونم دقیقا چجوری بگم منظورمو... ولی بزرگترین درسش صبور شدنه.. که تحمل خیلی مسائل رو زیاد کرده... بزرگ شدم... این مدت خیلی چیزا یاد گرفتم.. خیلی چیزا در من رشد کرده.. فکرم.. نگاهم...
خیلی کلیشه ای میتونه باشه این جمله ولی واقعا ب خدا نزدیکتر شدم ...
گاهی کم میارم میگم چرا من؟ همچین بیماری نادری ... چرا من.. چرا راهی نیست؟ چرا ب هر دری میزنم بستس... ولی همین منو قوی کرد... که تو خیلی مسائل دیگه هم محکم باشم... صبور باشم.. مستقل باشم...
این مستقل شدنه هم سخته هم شیرینه... ولی من میتونم... من اونقدری قوی میشم که همه چی رو حل میکنم...
باید بتونم.. خدایا کمکم کن... مثه همیشه... کنارم باش...
خدایا شکرت بخاطر همه داده هات... شکرت شکرت شکرت...
خدایا اون دختر بچه ک امروز صب دیدم..
خدایا تو قادری.. تو مهربون ترینی...کمکش کن...
خدایا به دستام قدرت بده... تا بتونم.. من بی تو هیچم...
اوووم
تا قبل ایناثاث کشی هیچ فک نمیکردم اینهمه استرسی باشم... این اسباب کشی منو خورد کرد.. نه که حالا خیلی کاری کرده باشم..استرسش داغونم کرد.. من خیلی ادم خونه ای هستم.. شاید نشون ندم وابستگیمو .. ولی انگار بیشتر از اونی که فک میکردم مقاومت نشون میدم مقابل تغییرات!! با اینکه ۲ ماه گذشته ولی واقعا حتی یه شب هم خواب راحت و بی دغدغه ای که تو خونه قبلی داشتمو اینجا نداشتم!
شاید واسه همینه که نتونستم اصلا تو خوابگا بمونم و فقط یه ترم.. که اونم باز همش خونه بودم...
من حتی هیچ شبی خونه دوستام نموندم!! البته خب دوست صمیمیی اونطوری همنداشتم...
نمیدونم شاید کلا زیادی وابسته به خونواد هام.کلا تو خونواده ما. یه نفر از خونه یه ساعتمیره بیرون ۶۰ تا تل بهش میکنن همه و کارا و ساعت برگشتشو با همه باید چک و هماهنگ کنه اخ خدایا ادمو دیوونه میکنن!!!
همیشه دگس داشتم ازاد باشم.. مستقل.. کسی کاری ب کارم نداشته باشه.. ولی خب با این اتفاقا خودمو بیشتر شناختم که چقدر خودمم استرسیم و اونام تل نکنن خودم تل میکنم برناممو میگم:|
مثه الان که ۶ نوبت دکتر دارم نمیدونم برم خونه و برگردم یا همینجا بمونم... واییییی
خدایا تو این روزای سخت کنارم باش... دارم سخت ترین روزامو تجربه میکنم... خدایا..