my life

felan hichi

my life

felan hichi

از ستمهای روزگار: اینایی که اسمشونو عوض میکنن .. حالا قسمت اول ماجرا قابل تحمله 

ولی اونجایی که از اعظم تبدیل میشن به بهار و تو پروفایلشون میزنن اسپرینگ:|

با تمام وجودم ازت متنفرم 

هیچوقتتتتت پدر نبودی هیچوقت

خودخواه تر از تو ندیدم

یه روزی که خیلیم دور نیست تنهات میزاریم

شال ان شال سرخ تو ... موج موج موی تو

یک ماه به تمام شدن سال 95 مونده .. چقدر زود و چقد عجیب گذشت .... میخاستم تک تک لحظه های 95 رو زندگی کنم ... میخاستم ازاد و رها لذت ببرم ... اما نشد .. نه که کسی نذاشت ... نشد فقط ...

یکی گفته بود ببینید تو این یک ماه مونده چه کاری رو میتونین به انجام برسونید ... سخته درنهایت بغض و تلخی که بگم هیچ هدف و امیدی ندارم ... که اگه داشته باشمم نمیتونم انجامش بدم چون پای یارا ندارم ... الان نه حسرت کمر باریک کسی رو میخورم نه پوست شیشه ای و موهای صاف ... خیلی ناباورانه حسرت 26 سالگیم راه رفتنه!!!


شاید هیچ کس حجم اندوهم رو نفهمه شاید لبخندی که صب به صب میپوشم ... شاید تلاشی که برای پوشوندن خجالتم از با عصا راه رفتن رو کسی نبینه و فک کنن عین خیالم نیست .. اما من ذره ذره اب میشم وقتی کسی میپرسه چرا؟


سعی کردم صبور باشم ولی یلدم نمیره نهایت ظلمتو بهم کردی ... حقم نبود

خودت یه نگاه بنداز ... تو این چند سال ؟ اره؟ بود؟


شاید فقط بتونم از تو طلبکار باشم .. به بنده هات که اعتباری نیست ...



خسته ام از جنگیدن ... خسته ام

یکی کهمثه من بود نوشته بود خوشحالم اون روزایی که پاهام اکی بود تا تونستم راه رفتم رقصیدم و هر کار دیوونه بازی ... اما من چی؟

حق من همین بود؟؟؟؟؟؟





تلخم تلخ تلخ


تا حالا شده بخوای تماما تبدیل به اشک بشی ؟ بریزی بباری و تموم شی...

امروز وبلاگ استادم رو دیدم .. وبلاگی که از سال ۸۶ مینوشته .. چقدر خوبه که ادم از سالهای گذشته ش خاطرات مکتوب داشته باشه .. نوشته هایی که با مرورشون خودش رو فراموش نکنه ... ادمها تغییر میکنن و خدا کنه هم اینکه جوری تغییر نکنن که خود قدیمیشونو یادشون بره یا در گذشته کاری کرده باشن که ترجیح بدن فراموش شه نه اینکه مدرکی مکتوب هم ازش داشته باشن

من بارها و بارها نوشتم .. اما هر بار پاک کردم پاره کردم دور ریختم ... هر بار به دلایلی ..

عاشق بودن بد نیست جرم نیست .. اما ماها جوری از عشق ترسونده شدیم که نقطه ضعف حسابش میکنیم و اکثرا قایمش میکنیم .. واسه همین من خیلی از خاطرات گذشتم رو پاک کردم .. اما دلیل دیگه ای که باعث شد خیلی از خاطرات سالهای دانشجوییم رو دفن کنم شاید زجر زیادی بود که سر اون رابطه لج و لجبازی کشیدم .. من شاید اشتباه زیاد کردم و مطمینم الان یاداوری اون اشتباها باعث رنجم میشدن .. اما اون وسط هم بودن خاطره و روزای قشنگ با دوستام روزهای پرشور جوونیم که دیگه داشتنشون محاله .. که دیگه ندارم اون روزا رو .. که هیچی ازش نمونده .. هر چی هم هست همراه خاطرات تلخیه که پشتش یه بحث و دعوا بوده حتما و قطعا ...

روزهایی رو از دست دادم که میشد چقدر قشنگ بسازمشون اما خودمو و اون روزها و لحظه ها رو فدای یه کسی کردم که حالا نمیفهمم دلم تنگش میشه یا ازش متنفرم؟! 

میشد حداقل اون روزا رو جوری بسازم که حداقل از مکتوب داشتنشون خجالت باشم! 

ولی چیزی که یاد گرفتم دیگه خودمو یادم نره خودمو فنا و فدا نکنم ... والبته ممنونم از کسی که من بودن رو یادم اورد که بهم فهموند چقد ارزش دارم 

که پیشرفت من واسش مهم بود

که خوش بودن و خندیدن من عذابش نبود