-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اسفند 1395 20:31
از ستمهای روزگار: اینایی که اسمشونو عوض میکنن .. حالا قسمت اول ماجرا قابل تحمله ولی اونجایی که از اعظم تبدیل میشن به بهار و تو پروفایلشون میزنن اسپرینگ:|
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اسفند 1395 19:46
با تمام وجودم ازت متنفرم هیچوقتتتتت پدر نبودی هیچوقت خودخواه تر از تو ندیدم یه روزی که خیلیم دور نیست تنهات میزاریم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اسفند 1395 17:55
شال ان شال سرخ تو ... موج موج موی تو یک ماه به تمام شدن سال 95 مونده .. چقدر زود و چقد عجیب گذشت .... میخاستم تک تک لحظه های 95 رو زندگی کنم ... میخاستم ازاد و رها لذت ببرم ... اما نشد .. نه که کسی نذاشت ... نشد فقط ... یکی گفته بود ببینید تو این یک ماه مونده چه کاری رو میتونین به انجام برسونید ... سخته درنهایت بغض و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 بهمن 1395 20:49
تا حالا شده بخوای تماما تبدیل به اشک بشی ؟ بریزی بباری و تموم شی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمن 1395 21:41
امروز وبلاگ استادم رو دیدم .. وبلاگی که از سال ۸۶ مینوشته .. چقدر خوبه که ادم از سالهای گذشته ش خاطرات مکتوب داشته باشه .. نوشته هایی که با مرورشون خودش رو فراموش نکنه ... ادمها تغییر میکنن و خدا کنه هم اینکه جوری تغییر نکنن که خود قدیمیشونو یادشون بره یا در گذشته کاری کرده باشن که ترجیح بدن فراموش شه نه اینکه مدرکی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 بهمن 1395 19:00
اون حالت سکوته اون حالت سر شدنه اون حالت بریدنه و لمس شدن و بی حسیه ببین حتی حوصله خسته بودن و ناامیدیم ندارم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 بهمن 1395 21:03
خسته ام خیلی زیاد روحیم طوریه شده که با ذره ای درد کوه ارزوهام فرو میریزه و بدترینا رو متصور میشم نمیخام به چیزای بد فکر کنم ولی نمیشه این روزای وحشتناک چرا تموم نمیشن چرا دردا تموم نمیشن باز هم ۱.۵ ماه دیگه دک اخر نمیدونم بعد این ۱.۵ ماه چکار کنم..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 دی 1395 13:43
کور و متعصب و جوگیر نباشیم :)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 دی 1395 13:54
لزومی نداره همه ما رو بفهمن! یا واسه همه خودمونو توضیح بدیم و توجیه کنیم لزومی نداره هم من همه رو بفهمم .... نشخوار خاطراتت:)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 دی 1395 01:29
هیجان دارم مثه دختر بچه ها قلبم میزنه تو شرایط جالبی منو نمیبینی اما همینم غنیمته بعد از ۳ ماه نمیدونم چرا دندون و پام درد گرفتن باید بخابم تا صبح پوستم خوب باشه ولی خوابم نمیبره که دیدن عکسات ارامشه صب ک اون عکسو با چشای خوابالو و پف کرده فرستاذی با خودم گفتم چه خوبه که من این قیافتم دوس دارم که ادم باید با یکی زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دی 1395 09:40
دست و پا زدن تو امید و نامیدی یه لحظه تو اوج یه لحظه ته دره..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 دی 1395 23:49
خوبیه در دسترس بودن معشوقت عزیزدلت این است که هر لحظه که دلت هوا کرد میبینی اش .. در موارد لانگ دیستنسم هم مثل ما دست مییری به گوشی و تکستی و عکسی کمی کمی کمی از دلتنگی برای یار کم میکند .. ما زنها خیلی پیچیده ایم همانقدر که نیاز به شنیدن دوستت دارم داریم به گفتنش هم نیازمندیم ! اگر نگوییم انگار قلمبه میشود زیر گلو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 دی 1395 17:06
وقتی کاری میکنین .. چه برای دیگران چه برای خودتون .. هدفتون فقط و فقط همون کار باشه نه جلب تشویق ،ترحم ، دلسوزی و حتی منت گذاشتن و مدیون کردن طرف ادم باشیم:)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 دی 1395 16:47
۹۹ درصد اندوه های ما برای کسی مهم نیست به جزخانواده ۹۹ درصد مردم شاید فقط یه لحظه ترحم کنند و بعدشم یادشون میره.. اگر لطف کنن و زخم زبون نزنن! پس چرا باز درد و دل میکنیم با بقیه؟ پس چرا باز گریه ها و اشکها و تمام درونمونو رو میکنیم؟ شاید فقط بخاطر اینکه خیالمون راحت شه خودمون تنها اون حجم از غصه رو به دوش نمیکشیم .. و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 دی 1395 08:40
باد ازبیهوشی یه تغییری که کردم خواب زیاد میبینم .. به حدی ک خسته میشم بعد از خواب .. خواب ادمایی ک فکرشونم ۱۰۰ ساله نکردم و هیچ ربطی بهم ندارن اصلا تنها نکته خوبش اینه تو خواب راحت راه میرم و پام درد نداره:)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دی 1395 19:57
هنوزم نمیتونم تشخیص بدم کی دروغ میگه کی نه زیادی ب همه اعتماد و اطمینان داشتن خوب نیست اصلا خوب نیست
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دی 1395 18:20
هیچ فک میکردی یه روز بزرگترین ارزوت راه رفتن بشه؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دی 1395 22:10
انگار قراره سالهای جوونیم کنج این خونه تو این تقلا واسه راه رفتن بگذره..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دی 1395 16:19
برای گریه گردن وقتی ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آذر 1395 17:43
نتیجه ی بدی نداشت اون اهنگا:) انقدر کلنجار رفتم کنکاو کردم که همه چیو هزارباره کشتم .. انگار ادم یادش میره چه بختکی داشته خفش میکرده فقط چیزای خوب یادش میاد اینجور وقتا یادم نره ک الان دارم نفس میکشم که من حق ابراز وجود دارم ک من ارزش دارم .. یادم نره چقد تحقیر شدم چقد پس زده شدم چقد خودم نبودم ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آذر 1395 15:22
دوسش دارم:)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آذر 1395 10:07
کشیدن بخیه خیلیم درد داشت و استرس من خودم بهتر پوستمو میشناسم بد زخم و دیرجوش .. اخرسرم باز شد جای یکیش:(((( پام؟ احساس میکنم داره خوب میشه:) لاغر شده ولی ایشالا با ورزش بر میگرده از بعد اتاق عمل حس خواب از من نمیره چرا:(
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آذر 1395 06:47
زندگی؟ زندگی خیلییییی عجیبه .. هیچوقت فکر نمیکردم اینهمه جنگجو بشم. اینهمه قوی.. ۳شنبه ۲ هفته پیش یه عمل بزرگ روی پام انجام دادم وضعیت اسفباری رو پشت سر گذروندم ۲ شب وحشتناک تو بیمارستان ولی دریغ از حتی یه قطره اشک یه ذره ضعف .. ممنون خدایا ممنون امروز دارم میرم چکاپ بعد عمل پیش دکترم ازت میخام دعا نیستا اینبار دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1395 13:50
خوشحالم که از اون روزا اهنگ دارم .. اهنگایی که تا میشنوم پرت میشم تو یه عالم حس مختلف .. شیرین تلخ بغض سرما بوی عطر کیک کار استرس کنجکاوی ..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1395 13:12
عاشق بوی نارنجم:)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1395 13:11
اونبارم داشتم فک میکردم که انگار ادما هرچقد ناشکر تر و ناسپاس تر .. داشته های بیشتری دارن .. شانس بیشتری دارن ... راحت تر بدست میارن ... چرا اینجوره؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1395 13:09
واسه بار هزارم فهمیدم از ظاهر زندکی ادما قضاوت نکنم و با باطن زندکی خودم مقایسه نکنم! .... چرا حس میکنم بازیم دادی؟ یه حسی میگه تمامش زیر سر خودت بود.. خودت میخاستی خودت زندگی اونا رو بهم ریختی نمیدونم کار درستی کردم یا نه ولی دلم واسه اونم سوخت .. گرچه دلم واسه م هم میسوخت .. خدا رو شکر الان کنار همن .. خوشبخت باشن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آذر 1395 19:00
دلم میخاد بشینم ساعتها گریه کنم... حجم اندوه مرا هیچ کسی هیچ کسی هیچ کسی نتوان دانستن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آذر 1395 13:04
بز نباشیم:|
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 آذر 1395 20:09
واسه کسی که همه ی روزاشو رو تخت دراز کشیده همه روزا جمعست :| هفته پیش این موقع تازه از ریکاوری اومده بودم بیرون:)