-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمن 1394 23:46
اون روز بعد اون همه گریه از ترس عود کردن چشمم ... وقتی تو اینه داشتم اثار اشک و سیاهیای سرمه م زو پاک میکردم .. دیدن مژه هایی که دوباره درومدن ذووووووق داشتتتتت ... مژه های عزیزم که سوختن و ریختن ... دارن سریع رشد میکنن... مرسی مهربان خدایم:)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمن 1394 23:31
چرا انقد بهش فک میکنم ؟ چرا واقعن ؟ چرا انقد ازش خوشم اومده؟! اه بسه دختر خودتو جمع کن! خب اخه خیلی برخورد و حرف زدن و ادبشو دوس دارم:( کصافت باشخصیتتتتت:(
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمن 1394 20:32
همش در حال حساب کتابم .. باید سیو کنم پولامو .. ایشالا وفتی مجوزم بیاد یک عاااالمه پول لازم دارم ... ولی دلم تغییر دکوراسیونم.میخاد خب :( فک کنم تا اخر عمرم هم باید قسط بدم:| خدا کنه بشه ... ولی واسه عید یه کارایی میکنم .. باید بکنم .. من میتونم .. باید باز اون نوشته های رنگی پرانرژی معجزه ای رو بنویسم بچسبونم بالا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمن 1394 19:51
دوس دارم هی بنویسم هی بنویسم ... خالی شم... پر استرسم .. کاش جور شه ... کاش ... گیر کردم توی دنیای ناعدالتی ها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمن 1394 12:42
غریبه نمیدونم تو کی هستی ..تو سکوتمو شکستی... از غصه دلم خون بود واسم خوندی و خندیدی... از دنیا دلم خون بود که اون چشم تو پیدا شد همون دنیای بی ارزش برام یکدفعه دنیا شد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 بهمن 1394 22:28
شاید باید از اتفاقای خوب این مدت هم بنویسم.. تو دانشگا اصن بهش توجهی نداشتم .. اون هم به طبع انگشتری ک من دستم بود . کلا هم ساکت بودم منو شاید اصن ندیده بود.. قبل از من هم با مرکز ما همکاری داشت .. ولی من ک رفتم دیگه کیس نفرستاد .. تا اینکه همین ی ماه پیش کیس فرستاد و اول هم تظاهر کرده بود ک نمیدونه مسیول فنی عوض شده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمن 1394 10:30
دلم میخاد اینقد گریه کنم ک این اشکا منو غرق کنه ... بی انتها... اره خسته ام خدایا خسته ام ناشکری نمیکنم ... فقط کاش یکم بغلم میکردی .. خیلی دلم گرفته ...کاش میشد ی لحظه فقط ی لحظه بغلم کنی... خیلی فشار رومه دارم له میشم ... خدایا این چه امتحانیه .. چ مرضیه ک بعد اون همه دارو و درمان و هممممه چی هنوز بیخ گلومو گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمن 1394 10:24
همه چی رو تحنل میکنم تحمل میکن صبوری میکنم ولی اخر از یه جا میزنه بیرون وقتی همش رو هم تلنبار میشه .. وقتی دیکه کاسه صبرم پر میشه از چشام لبریز میکنه و دیگه دست من نیست .. خدایا دلم خیلی گرفتهههههههه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 دی 1394 23:21
انگار خیلیم بدقول نیست.. ولی حسی بهم نداره .. من یه زنم .. سریع میفهمم..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 دی 1394 22:38
رژیم گرفتن به خودی خود سخت هست. . بعد اینکه هییییی مامانت بهت بگه وای رنگت پریده وای بخور وای تو ک چاق نیسی اعصاب ادمو بهم میریزه ...حرررررصی میشممممم .. بعد الان تقریبا یاد گرفتم میگم چشم ولی کار خودمو میکنم:) اصن اون وقتی ک معدهه خالیه قور قور میکنه حال میده:دی ادم احساس میکنه داره لاغر میشه:دی ورزشه که دیگه اصن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دی 1394 20:06
یه بغضی تو گلومه .. یه حجمی از دلخوری و ناراحتی ... حرف زدن با هیچکس ارومم نمیکنه .. حرف نزدن هم .. تو اینستامم باز پر شد از همکلاسیا که دوس ندارم زندگیمو بدونن .. استاتوسم که دیگه همه استادامم شمارمو دارن زشته استاتوس چسناله بزارم .. برم ورزش کنم شاید بهتر شم..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دی 1394 23:15
باید حواسمو جمع کنم.. باید لیت کارامو بنویسم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دی 1394 22:41
واسه بار هزارم به چشم دیدم کسایی که ذررره ای سواد ندارن به جاش یه دنیا اعتماد بنفس! کاش بتونم قهوه ایش کنم نکبت شماره ۱ و ۲ و البته ادمای باسواد و فروتنی که اشنایی باهاشون مایه افتخاره:)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دی 1394 22:38
دیگه من شوووورشودراوردم از این همه تعادل نداشتن و مود عوض کردن اه یه روز عاشق یه چیزم یه روز متنفررر همین ی ماه پیش ناشتا شیر میخوردم! عاشقانه ها:دی با کمال میل ! دوس داشتم اصن الان باید دماغمو بگیرم شیرو سر بکشم که نفهمم بو و مزشو! در این حد حالمو بهم میزنه! ..... با اینکه با مامانم تو خیلییییی چیزا مخالفم و گاهی فقط...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 دی 1394 20:47
فک کنم اینبار واقعن تونستم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 دی 1394 20:46
به نظرم لب عضویه که تو ۹۸ درصد ادما زیباست... ب جز اون عملیا و پروتزیا البته ینی هرررر کسی یه عکس از فیسشو کات کنه و فقط لبا معلوم باشه اون لبا به تنهایی خوشکلن ولی نقش اصلیو تو صورت مماخ بازی میکنه کهکلا باعث میشه یه نفر خوشکل یا زشت بشه من به بیشتر اونایی که دماغ عمل میکنن حق میدم چون واقعن مهمه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 دی 1394 23:29
نیاز دارم به خواسته شدن شدید... به یکی که بدددد عاشقم شه اره کرم دارم..منی که تو رابطه ام.. اه.. خب بهم توجه نمیکنه:(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 دی 1394 23:28
همش در حال حساب کتابم و ته مونده حسابمو چک میکنم:( بعد تو سفر کلی چیز خریدما ولی با عذاب وجدان و لذت نبردن :| کاش حقوقم بیشتر بود یا کاش این همه هزینه رفت و امد نداشتم:(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 دی 1394 23:14
باید یاد بگیرم تنها تر از این شم.. دلم گرفته .. از موذی بازی حالم بهم میخوره.. دلم گرفته.. فاصله..بی اعتمادی.. سرد شدن.. سرد شدن .. سرد شدن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 دی 1394 13:31
من وقتی راه میرم حرف زذنم میاد بقدری که همه رازامومیگمو پته خودمو رو اب میریزم باید مراقب باشم که کیو انتخاب میکنم واسه پیاده روی:| اوم خب هیییچ وقت دنبال خاص بودن و اینا نبودم همیشه یه ترسی از مسخره شدن داشتم.. ترسش میدونم از کجاست.. کلاس پنجم یه دختره بود تو کلاسمون خیلی خوشکل و سفید ( به نظر من ۹۹ درصد سفیدا خوشکلن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 دی 1394 11:48
دوستایی که ادعای صمیمیتشون میشه و حالا بعد چتددد ماه و بعضی موردا چند سال میفهمی چه حقایقی رو ازت پنهون کردن... اینجور وقتا حالت از همه صمیمیتاشون بهم میخوره..از دورنگیاشون.. حرفا و قریون صدقه ها که یادت میاد میخوای عوق بزنی.. اخه سکرت بازی و موزی گری تا کجا!!! ندیده بودیم کسی بی اف سابقشو عقدش دعوت کنه که بحمدالله...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دی 1394 23:22
وافعا زمان جنگ ادما ایمانشون قوی تر بوده.. همدل بودن با هم.. الان هیچکی چشم دیدن همو نداره ... چه برسه بخوان مثه اون زمانا هوای همو داشته باشن یا از هم حمایت کنن... دوره ی اشوب ولی پر هیجانی بوده... اینکه مردم سر ارمان هاشون حاضر بودن جونشونو بدن ... خیلی قدرت میخواد.. خیلی میخواد محکم باشی .. البته یه بحثی هم هست.....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دی 1394 23:16
اها میخواستم بگم من عاشق ترانه علی دوستی ام با اون لبای باریکش که ماتیک قرمز نااااز میزنه اصن از لبای ژلی متنفرممممم لباسا و کت دامناش عالین میخوااام
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دی 1394 23:14
تازه سفرمونم کنسل شد:(
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دی 1394 23:01
یادم رفت چی میخواستم بنویسم:| فقط ب شدت عصبیم دلم از همه گرفته.. از دختر عمم .. از مامانم.. از همکارم ..از دوس پسرم.. از همه چی:(
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دی 1394 09:39
دارم یاد میگیرم بقیه ازمایشا رو هم:) من میتووووونم:)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دی 1394 09:36
حفظ کردن ایمان .. واقعا سخته.. که با حرفا و اتفاقا .. که اصلا با به خطر افتادن مصلحتت بازم از ته قلبت رو باورت بمونی و بهش عمل کنی!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دی 1394 20:19
باید بتونم .. باید! اون مجوزو باید بگیرم.. من میتونم:) .. این ادمایی که خودشون قهر میکنن بعد میرن به دوست مشترک میکن فلانی باهام قهره..اینافازشون چیه:| واقعنننننن من استاد پررو کردن ادمام حرصم میگیره از خودم کسی که ارزششو نداره انقد بها دادم بهش که به خودش اجازه میده به من .. اه ک.ون. لق.ش
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 دی 1394 08:54
یه راهی پیدا میکنم.. مثه همه ی این ۸ سال... خدایا شکرت ... خدایا با همه ی وجودم حست میکنم .. نگاهتو .. مهریونیتو .. حکمتتو.. مرسی که بیشتر از اونی که لیاقتشو دارم نگام میکنی..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 دی 1394 13:16
مردم نقاط ضعف و ناتوانی های تو رو نمیدونن اگه خودت اونا رو بهشون نشون ندی! پس هر چقدر هم که ضعیفی خودتو قوی نشون بده ... از موقعیت هایی که زندگی پیش پات میزاره استفاده کن.. جرات داشته باش.. به حسات اعتماد کن... استرس دارم واسه بازدید استاندارد:( واسه مجوز.. واسه اینده اینجا.. واسه تصمیم اون خانم.. واسه جایگزین کردن به...