-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذر 1394 13:21
یه قدم گنده.. یه پیشرفت .. سخته .. ولی امیدوارم بتونم .. نه تنها خودم .. که پیشرفت چند نفر دیگه رو هم به دنبال داره... خدایا کمکم کن بتونم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذر 1394 11:15
از جدی شدن روابط میترسم.. دوس دارم یه چیزایی تو همون بی خبری و ندونستن بمونه .. هیجانش بیشتره.. دلم نمیخواد ته همه چیو در بیارم .. گندش در میاد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذر 1394 23:20
تو این یه سال و نیم گذشته اتفاقای زیادی واسه من افتاد اتفاقایی که سختیشو با تمام پوست و گوشتم لمس کردم ... حس کردم ... بزرگ شدم ... اخ که بزرگ شدن چقدررر سخته .... چقدر به خودم مدیونم.. و منی که خود قدیممو میشناختم اینهمه یهو بزرگ شدن و یه تنه از پس همه چی بر اومدن ... جا داره بایستم و واسه خودم دست بزنم ... اره که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذر 1394 13:30
از زور بیکاری گفتم بیام یکم بنویسم خب با هر کسی نمیشه که هر حرفی زد .. اینو تازززه یکم یاد گرفتم که همه ی خودمو واسه ادمای دورم رو نکنم! البته زیادم موفق نیستم! استرس دارم یکم.. گور باباش .. نمیخوام بهش فک کنم یه چیزی میشه دیگه! گاهی دلم میسوزه ک هیچ وقت برنامه ای واسه یلدا نداشتیم .. نه دور همی نه مهمونی .. فقط...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذر 1394 21:00
اخیش اینجوری خیلی بهتر عا ------- همه ملت خدا تو دوران قرمزشون میریزن به هم من الان گرفتتم! خیلیم داغون نبودم صبا .. الان از عصر تا حالا ... ادم ناشکری نیستم ... ولی خب دلم گرفته عاقا:( --- خب این روزا خیلی مهربونی میکنم با خودم .. من منی که اخرین نقاشیام مربوط میشد به دوران ابتدایی .. یه پیج تو اینستا دیدم و از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذر 1394 20:11
خب خودم دیگه عادت کردم ک این رابطه چن روز هست و چن روز نیست..و اون چند روزی که هست اینجا کمرنگ میشم.. حالا نمیدونم تو کدوم حالت حالم خوبه یا بده.. خب امروز واقعا دلم گرفته دلیلشم نمیدونم.. اعصابم خورده.. من هیچ دوست نزدیکی ندارم.. ازاینا که همه جیک و پوک همو میدونن! اینکه هم هی بگن چته؟ چرا رفتی تو خودت چرا دلت گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبان 1394 11:36
قفس افتاد و شکست و اینه افتاد و ترک خورد... تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 آبان 1394 16:35
احساس میکنم داره دروغ میگه..اینا همش تو توهماتشه:|
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 آبان 1394 23:15
خب راستش دلم واست تنگ شده .. ولی هی یادم میاد حرفاتو... ارامش نداشتم.. الانم ندارم خیلی ... ولی بهتر ازهفته پیشم..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبان 1394 11:40
از ادمایی که همیشه مردد ودودلن متنفرممممممم ینی از خودمم حالم به هم.کیخوره بسکه دودلم و نمیتونم درست تصمیم بگیرم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبان 1394 11:03
مدتها بود کتابی نخونده بودم.. شاید سالها! دلایل خودمو داشتم * اما حالا به لطف کتالخونه کوچولویی کتو محل کارمه.. کتابای قدیمیک تو بچگی خوندم رو.پیدا کردم .. باغ مارشال عزیزم ... جلد دومش... سرگذشت ناهید.. کمابیش یادم مونده ... ولی حالا که صفحه اخرشو خوندم و جمله های خسرو سر قبر سیما.. قلبم سوخت... واسه ناهید.. واسه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبان 1394 09:41
اینجا قانون جنگله.. اینکه اجازه بدی بهت ظلم کنن وهیچ تلاشی واسه کوتاه کردن دست ظلم نکنی حماقته! هیچ کس واسه مظلومیتت دل نمیسوزونه.. تازه اگه بسوزونه هم چی گیرت میاد؟ فرصتات.. فرصت زندگی و لذتت رفت که رفت.. ما یه بار فقط یه بار اجازه ی زندگی داریم .. به هیچکس اجازه ندیم این حق خوب زندگی کردن رو ازمون بگیره!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 آبان 1394 22:54
من؟ بزرگ شدم انگار... با اهنگا احساسی میشم اشک میریزم .. ولی همونجا تمومش میکنم... دیگه پشت بندش برنمیدارم تکست بزنم... من؟ خیلی سنگ شدم... شاید سختیای این مدت ... اوه خدایا .. سخت تریت روزا و ماه ها رو گذروندم ...روزایی ک میتونستم بابت موفقیاتا جشن بگیرمو بخندم و شاد باشم تو راهروهای مطبا و بیمارستانا گذشت... بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 آبان 1394 11:22
دوس داشتن ادما... با همه ی ضعفا و کمبودا و مطابق میل نبودنا .. خیلی دل میخواد... دوس داشتن واقعیا
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 23:46
ادما عوض نمیشن... فقط اون اوایل میتونن منفیاشونو قایم کنن واز اونجایی ک ماه پشت ابر نمیمونه کم م خودشونو نشون میدن و دیگه وقتی دیدن تو به منفیا اعتراضی نکردی با وقاحت تمام اونا رو تکرار میکنن! وگرنه هیچ کس عوض نمیشه!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 23:12
بیشور تر از اونی که دوش حموم رو رو حالت دوش میبنده ، اونیه که سشوارو خاموش نکرده از برق میکشه! حالا اونی که دمپایی دسشویی رو هم خیس میکنه جایگاه ویژه ای داره البته!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 18:36
بیرون که هستم هی حرفم میاد .. مینویسم ولی کثه پست صبم ثبت نشده! حالام از خستگی لهم حتی فکر حموم هم نمیتونم کنم! از جام نمیتونم تکون بخورم چشمم میسوزه:( وای من خیلی کم پیش میاد بتونم یکی رو کم محل کنم ولی صبی طرفو خیلی شیک تحویل نگرفتم ک فک کنم خودش فهمید ک فهمیدم پشت سرم چ غلطی کرده لایک به خودم اصن یکی از راههای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 18:30
فک نمیکردم انقده خسیس باشم:دی فک میکردم برم سر کار تا ته پولمو چرت و پرت و لباس بخرم ولی رو همه وسوسه ها مخصوصا لباس و کیف و کفش.. ولی خب راهای پول خرج کردن زیاده و من هی خوراکی واسه خونه میگیرم بعد بدیش اینه اصلا دیده نمیشه! و فک میکنن من خیلی خودخواهم که چیزای مهم واسه خونه نمیگیزم.. البته کسی چیزی نمیگه ها .. ولی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبان 1394 17:44
دلم میخواد هیییییی حرف بزنم.. ولی خیلییییی خستمه .. داغان خدایا شکر ۴ جلسه مونده فقط مرسی خدااااا اوووم درمورد چنتا چیز میخوام بنویسم..کتاب.. اون پست منظر..ورزش.. ضایع شدنم... مجموعه دردسرای این یه سال و نیم... این اخریو میخوام بنویسم که مغزم ازش رها شه.. تو یه فرصت خوب:)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبان 1394 17:40
گاهی وقتا ک هندزفری تو گوشمه و دارم راه میرم دلم میخواد همراه اهنگ زمزمه کنم ولی مطمینم ملت میگن دیوونس... دیگه بگذر از وقتایی ک اهنگه شاد هست و دلم میخواد وسط خیابون برقصم و اصن دست بقیه مردمم بگیرم باهاشون برقصم:) البته وقتایی ک اهنگه غمگینه راحت به لطف عینک گنده م گریه میکنم و کسی نمیفهمه! اوه چقد من تحت تاثیر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبان 1394 17:36
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبان 1394 13:40
دهنم قفله:( باید بگم .. ولی من با خودمم روراست نیستم... ......................... حس میکنم تو محل کارم بهم اجحاف میشه:| باید یه تحقیقی کنم!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبان 1394 22:52
دوسش دارم... ولی چ فایده.. دیگه خیلی دیره.. خودش گفت دیره:( تو خوابم گفت:(
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبان 1394 12:43
یه خواب...چقدرررر واقعی بود...انگار مسخمهنوز... یه حسی ک از قلبم لبریز کرده... که از چشمام میچکه.. ک دلم اغوششو میخواد... یه حس گس و غریب... اشکاش .. خدایا.. اینهمه محبت تو صدای یه نفر چطور جا میشه؟ کاش میتونستم... کاش انقد دیر نبود.. کاش عاقل بودم... ولی ...حسرتی ک تا ابد ب دلم میمونه... دلم تنگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 آبان 1394 23:36
گاهی دلم واسه خودم میسوزه که اینهمه تحمل شرایط گند رو دارم! که اینهمه صبرم زیاده... که چه راحت میتونم رو خواسته هام خط بکشم و خودمو ندید بگیرم:(
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 آبان 1394 14:20
اها اونی ک یادم رفته بود این بود ک فردا حتمااااا میرم یه عطر خووووب واسه خودم میگیرم ... حقمه:) جایزس اصن:)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 آبان 1394 14:02
جمعه ها واسم یه معنی دیگه پیدا کرده... ب معنای تمام ازش لذت میبرم حالا نه که کار خاصی کنما! همین ک موهامو روغن نارگیلمیزنم حموم طولاااانی میرم .. صورتمو اصلاح میکنم به خودم میرسم هر ساعت بخوام میخوابم .. هوووم کیف میده ..حتی ظرفای نهار جمعه ک با منه هم شستنش خوبه:) تازه امروز ی ساعتم ورزش کردم .. ایشالاااا ک ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبان 1394 11:02
میخوام بیشتر ب خونوادم توجه کنم.. دوسشون داشته باشم و ابراز کنم اینو... مگه چ اطمینانی ب زندگی هست؟ فک میکنم خیلی کم گذاشتم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبان 1394 10:58
حسم بده ب خودم حس میکنم فیک ام! خودم نیستم... گم شدم... :(
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبان 1394 21:32
بچه که بودم فیلم پاپیون رو دیدم.. چقدررررر روم اثر گذاشت.. چقدر غصه خوردم .. با تک تک صحنه های فیلم تو فکر فرو رفتم ... حتی شبا خوابشو میدیدم.. چقد سر فراراش از زندان استرس کشیدم.. اوه لحظه های انفرادیش... وقتی ک کسی ک بهش غذا میرسوند لو رفت و تو ظرف غذاش خرچنگ گذاشتن.. وقتی غذاشو قطع کردنو مجبور شد سوسک بخوره:( وقتی...